دوشم اسباب عيش نيکو بود

شاعر : سيف فرغاني

خلوتم با نگار دلجو بوددوشم اسباب عيش نيکو بود
غير من هر چه بود نيکو بوداندر آن خلوت بهشت آيين
سينه بر سينه روي بر رو بودبا دلارام من مرا تا روز
دهنش پسته‌ي سخن‌گو بودسخنش چاشني شکر داشت
که چه سيمين بر و سمن بو بودنکني باور ار تو را گويم
آن که در پاي اسب چون گو بودبود در دست شاه چون چوگان
سنگ بر چرخ و آب در جو بودآسياي مراد را همه شب
چون نکو بنگريستم او بودمن به نور جمال او خود را
پاسبان وار بر سر کو بودزنگي شب چراغ ماه به دست
گر ز تو تا تو يک سر مو بوددوري از دوست، سيف فرغاني!